جشنها، آیینهایی برای همبستگی مردمان قبیله و روستا و شهرها بودند. در ایران باستان، برای برگزاری آیینها، دست به ساخت یک گاهشمار زدند که امروز… پژوهشگران به آن گاهشمار اوستایی میگویند.گاهشمار اوستایی از دوازده ماه سی روزه و پنج روز پنجه تشکیل میشد که ۳۶۵ روز سال را میساخت. چنانکه میدانیم تعداد روزهای سال یک عدد کامل و صحیح نیست. برای نمونه طول سال اعتدالی که مبنای تعریف طول سال خورشیدی متوسط است، برابر است با ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵/۹۷۵۴۵۶ ثانیه. در نتیجه بیشتر تمدنها از کبیسهگیری بهره میگرفتند. در برخی تمدنهای باستانی (و امروز در ایران) هر چهار سال، یکروز به واپسین ماه میافزودند و سال را ۳۶۶ روزه میگرفتند. در ایران باستان هر ۱۲۰ سال، ۳۰ روز یعنی یک ماه میافزودند. البته باید توجه داشت که این روش انحراف را کند میکند. نه آنکه کاملا از میان ببرد. چراکه طول سال خورشیدی، ۳۶۵ روز و یک چهارم روز نیست. بلکه اندکی کمتر است. پس باز هم در طی سدهها، بهار طبیعت به سوی اسفند پیشروی میکرد که نیاز بود تا با رصد دقیق نجومی، آنرا بازشناسی کنند.
نخستین بُعد از بُعدهای 3گانه جشنهای ایرانی، طبیعت است. انسان دامدار و کشاورز با طبیعت زندگی میکند. و فصلهای طبیعی برای او نه انتزاعی و نمادین و سرگرمکننده، بلکه کاملا عینی و حیاتی و معیشتی است. نوروز، برای آغاز بهار، تیرگان (انقلاب تابستانی)، مهرگان برای آغاز پاییز (پایان فصل برداشت کشاورزی) و یلدا برای آغاز زمستان، چهار نقطه عطف گاهشمار باستانی ایرانیان بوده است.
دومین بُعد از بُعدهای 3گانه جشنهای ایرانی، آیینهای دینی است. انسانها بهتر آن دیدهاند که برای بزرگ و درخشان و پرشکوه جلوه دادن جشنهای فصلی، بهتر است، آنان را به رنگ و لعاب دین و باورهای خود بیارایند. بدین ترتیب همهی طبقات مردم با این جشنها پیوند ساخته و آنها را نیک به حافظه سپرده و این جشنها را مفدس میشمردند. روزهای 30 گانهی ماه و ماههای 12 گانه ی سال با نام ایزدان و امشاسپندان (یاوران اهورامزدا) نامگذاری شد و بدین ترتیب هرگاه نام روز و نام ماه، برابر میگشت، جشن برابری روز و ماه (مانند فروردین روز از فروردین ماه که میشود جشن فروردینگان) برگزار میشد. این روش باعث شد تا برخی از جشنها که اساسی طبیعی و کیهانی داشت، کمی از جایگاه طبیعی و فصلی خود فاصله بگیرند. برای نمونه تیرگان (گرامیداشت تیشتر، ایزد بارانزا) و مهرگان (گرامیداشت میترا، ایزد پیمان) به جای روز روز نخست تابستان و روز نخست پاییز، در دهمین روز تابستان و پاییز برگزار میشد. با اینحال عملا همان کارکرد فصلی خود را هم میداشت.
سومین بُعد از بُعدهای 3گانه جشنهای ایرانی، داستانهای حماسی و تاریخی بود. با گذر زمان، ایرانیان داستانهای ملی خود را به این جشنها گره زدند تا هم به یادسپاری قهرمانان و رویدادهای اسطورهای برایشان امکانپذیر باشد و هم جشنهایشان پرفروغ تر و استوارتر گردد.
بدین ترتیب این جشنها که اصل و اساسش بر بنیاد دگرگونیهای فصلی و کیهانی بود، هم ریشههایی دینی یافت و هم ریشههایی حماسی.
شاهنامهی فردوسی، به ویژه بر بُعد حماسی و داستانی جشنهای ایرانی بسیار پافشاری کرده است.
درباره نوروز در شاهنامه میخوانیم:
به جمشید بر گوهر افشاندند / مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فروردین/ بر آسوده از رنج تن دل ز کین
به نوروز نو شاه گیتی فروز/ برآن تخت بنشست فیروز روز
بزرگان به شادی بیاراستند/ می و رود و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار/ بمانده از آن خسروان یادگار
درباره تیرگان، اگرچه شاهنامه چیزی نمیگوید، ولی در اوستا، کتاب دینی ایرانیان باستان، به خوبی میبینیم که ایرانیان ستایش ایزد باران، تیشتر را به داستان اساطیری آرش کمانگیر گره میزنند.
“تیشتر درخشان فرهمند را میستاییم که شتابان بدان سوی رود/ تیز بدان سوی پرواز کند/ تند به سوی دریای فراخکرت تازد. مانند آن تیر پرنده در هوا که آتش تیزتیر، تیزتیرترین آریایی افکند.”
مهرگان، برای ایرانیان، جشن پیروزی ملی و قومی بود. فردوسی در شاهنامه، داستان فریدون و کاوه آهنگر و ضحاک را چنین میپردازد:
فریدون چو شد بر جهان کامگار/ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی/بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه/به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بیاندوه گشت از بدی/گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند/به آیین یکی جشن نو ساختند
بفرمود تا آتش افروختند/همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن مهرگان دین اوست/تن آسانی و خوردن آیین اوست
کنون یادگارست ازو ماه مهر/بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
دیگر جشن مهم ایرانیان باستان، جشن سده بود. جشن سده یا چلهی کوچک، چهل روز پس از جشن یلدا یا چله بزرگ برگزار میشده است. باور بر این بود (و دانش امروز هم تایید میکند) که چهل روز نخست پس از یلدا سردترین زمان سال است و از همین رو ایرانیان در آغاز و پایان آن به جشن مینشستند. در جشن سده، ایرانیان آتشی بزرگ برمیافروختند تا به شکل نمادین در گرم شدن خورشید همکاری کرده باشند.
در شاهنامه میخوانیم که ایرانیان، داستان پیدایش آتش در زمان هوشنگ پیشدادی را به جشن سده (گرامیداشت آتش) پیوند میزنند:
یکی روز شاه جهان سوی کوه/گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز/سیه رنگ و تیرهتن و تیزتاز
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ/گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زور کیانی رهانید دست/جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد به سنگ گران سنگ خرد/همان و همین سنگ گردید خرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ/دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
جهاندار پیش جهان آفرین/نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد/همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی/پرستید باید اگر بخردی
ز هوشنگ ماند این سده یادگار/بسی باد چون او دگر شهریار
افزون بر چهار جشن بزرگ باستانی ایران (نوروز، تیرگان، مهرگان، سده) جشن یلدا را هم امروز داریم که هم ریشههای طبیعی دارد و هم ریشههای اسطورهای. چون در یلدا، خورشید، مایلترین حالت خود را دارد و روز به کوتاهترین زمان و شب به بلندترین زمان خود میرسد، این اسطوره شکل گرفت که خورشید در یلدا زاده میشود. میدانیم که پس از یلدا، همواره بر اندازهی روز افزوده شده و از اندازهی شب کاسته میگردد تا اینکه در پس مبارزهای نود روزه، بلآخره روز بر شب و گرما بر سرما چیره میشود که همان جشن نوروز باشد. این روند ادامه دارد تا انقلاب تابستانی که گرما و اندازه روز به اوج خود میرسد (تیرگان).
میتوان گفت که این چرخهی طبیعی در جشنهای ایرانی، به همراه چاشنی باورهای دینی و حماسههای ملی، در هیچ فرهنگی به این شکل یکدست و منطقی دیده نشده است
منبع:
کجارو